اين مردم نازنين


 

نويسنده:كيومرث پوراحمد




 
تمجید و تحسين ديگران الزاماً به معناي نيكي در حق آن ها نيست. آن كسي با ديگري كردار نيك دارد كه صداقت را با دوستي درآميزد.
بازيگر كم نداريم. بازيگر خوب هم كم نداريم؛ بازيگراني خوب، خيلي خوب و حتي - به ندرت - پديده‌هاي بازيگري داريم كه اگر در جاي خود و شرايط مناسب و موافق قرار بگيرند مي‌توانند حيرت بيافرينند.
بازيگران خوب كم نداريم؛ بازيگران خوش‌اخلاق و گرم كه به گروه نيرو مي‌دهند و بازيگراني كه بدعنق و منزوي و كم‌حرف‌اند. مي‌آيند كارشان را انجام مي‌دهند و مي‌روند. بازيگراني داريم كه سر وقت بودن را يكي از دلايل بزرگي‌شان مي‌دانند و بازيگراني كه پيله ي حقارت را دور خودشان نمي‌بينند و فكر مي‌كنند سر وقت آمدن به معني كوچك شدن و كوچك بودن است و البته هميشه براي دير آمدن بهانه‌هاي ريز و درشتي در آستين دارند. بازيگراني داريم كه اندازه ي خودشان را مي‌دانند، منصفانه و با توجه به پروژه‌اي كه به آن دعوت شده‌اند حق و حقوق‌شان را مي‌گيرند و دبه درآوردن هم بلد نيستند. وقتي هم كار را شروع كردند چنان غرق كار مي‌شوند كه ديگر حواس‌شان نيست كي كدام قسط را گرفته‌اند يا نگرفته‌اند. و بازيگراني كه پول براي‌شان مهم تر است تا فيلمي كه بازي مي‌كنند؛ و استاد دبه درآوردن‌اند. بازيگراني داريم صبور و باظرفيت كه هميشه سختي‌هاي شرايط كار را درك مي‌كنند و بازيگران كم‌تحمل كه فكر مي‌كنند همه ي يك گروه بزرگ جمع شده‌اند تا او توي پر قو بازي‌اش را بكند و برود و انگار نه انگار كه صحنه بايد نورپردازي شود، صدا بايد به درستي ضبط شود و هزار و يك بايد ديگر بايد بشود تا كار سرانجام گيرد و بازي حضرتش روي فيلم ثبت شود. بازيگراني داريم كه اگر جايزه بگيرند در چشم‌برهم‌زدني فراتر از سيمرغ پرواز مي‌كنند، خدا را بنده نيستند و ناگهان سينه‌شان ناخواسته جلو مي‌آيد، سرشان افراشته مي‌شود و به سرعت زير گلوي‌شان به بزرگي يك غده ي سرطاني بزرگ ورم مي‌كند و مي‌گويند كه طبيعي‌ست، حق‌مان را گرفته‌ايم و اگر جايزه نگيرند در چشم‌برهم‌زدني بال و پر مختصرشان مي‌ريزد و ترديد ندارند كه پارتي‌بازي شده و حق مسلم‌شان را خورده‌اند...
لازم است اضافه كنم همه ي اين ها كه گفتم مثل هر پديده ي ديگري سياه و سفيد و مطلق نيست. خاكستري است. من سياه و سفيدش كردم كه راحت‌تر و خلاصه‌تر مطرحش كنم. توضيح شكل خاكستري‌اش آن‌قدر مبسوط و مفصل مي‌شود كه از آن چه مي‌خواهم بگويم خيلي پرت مي‌افتيم.
سينماي ايران، سينماي كوچك فقير دست‌به‌دهني است. حتي اگر در آمار جزء معدود كشورهاي اين سوي جهان باشيم كه صاحب سينما هستيم و اگر جوايز سينمايي‌مان از هزار و چند به چند هزار و چند هم برسد كه مي‌رسد، باز هم سينماي ايران كوچك و فقير و دست‌به‌دهن است، چرا كه سينماي ايران ذاتاً دولتي است و سينماي دولتي هرگز بالنده نمي‌شود. كيارستمي و پناهي و قبادي و مجيدي‌ نور چشم ما هستند اما به صرف اين كه چهار تا و نصفي آدم حسابي آن سوي دنيا آن ها را مي‌شناسند و تمجيد مي‌كنند سينماي ما بزرگ نمي‌شود. سينماي ملي هم پا نمي‌گيرد و بالنده نمي‌شود.

و در اين سينماي كوچك كه بازيگر و بازيگرهاي خوب كم نداريم، بازيگران هنرمند كم داريم. خيلي كم. انگشت‌شمار. بازيگران هنرمند همه ي ويژگي‌هاي مثبت بازيگران خوب را دارند و از عيب‌ها و ناهنجاري‌هاي شخصيتي آن ها دورند. رضيا كيانيان يكي از معدود هنرمندان سينماي ماست كه هنرپيشه هم هست. رضا كيانيان اول هنرمند است بعد هنرپيشه. هنرمند. خلاق. پويا. اهل مطالعه و تفكر و صاحب بينش. رضا كيانيان در اين اوجي كه هست فكر نمي‌كند نوك قله است. اصلاً قله‌اي را نمي بيند و قبول ندارد. در اوجي كه هست هم‌چنان مثل كودكي نوآموز شيفته و تشنه ي آموختن است. با اين كتاب‌ها و تحليل‌هايي كه درباره ي بازيگري دارد هم‌چنان در پي آموختن بيش تر است. رضا كيانيان از آن دسته هنرمنداني است كه... فردايش را نمي‌دانم ولي در ناصيه‌اش نمي‌خوانم متوقف شود. هنرمندي است كه تا گور، مي‌جويد و مي‌پويد و تقلا مي‌كند. رضا كيانيان مثل هر هنرمند ديگري نگاهش به حرفه‌اش، به زندگي و به جهان هستي واقع‌بينانه و هنرمندانه است. او مي‌تواند در طبيعت، در جامعه و پيرامون خود ظرافت‌هايي را ببيند كه ديگران چشم بصيرتش را ندارند. عكس‌هاي كيانيان را ديده‌ايد؟ او در پوست ساده و معمولي يك درخت معمولي، درختي كاملاً معمولي و متعارف كه در خيابان‌هاي همين شهر شلوغ بي‌در و پيكر پر است خطوط و بافت‌هايي مي‌بيند كه چشم غيرمسلح به ذره‌بين هنر، آن ها را نمي‌بيند. همين هم هست كه عكس‌هايش از بخش كوچكي از يك درخت تناور به اثري هنري تبديل مي‌شود و مسحورت مي‌كند. پيكره‌هاي چوبي كيانيان را ديده‌ايد؟ كناره ساحل‌ها و كف جنگل‌ها هميشه تكه‌چوب‌هايي ريخته كه معمولاً بي‌تفاوت از كنارشان مي‌گذريم يا حتي پا بر سرشان مي‌گذاريم و مي‌گذريم. تكه‌چوب‌هايي كه براي ما شايد فقط به درد سوزاندن و تيار كردن بساط كباب و سيب‌زميني تنوري مي‌خورد، براي رضا كيانيان ماده ي خامي است كه نگاه هنرمندانه‌اش در آن ها چيزي مي‌بيند. پرنده‌اي. تصويري. جسمي زنده. يا بخشي از يك زندگي. كيانيان اين تكه‌چوب‌ها را برمي‌دارد و در كارگاهش آن ها را تراش مي‌دهد و آن چه را در آن ها ديده بوده متجلي مي‌كند و آن تكه‌چوب‌هايي را كه ظاهراً جز سوزاندن ارزشي نداشته‌اند تبديل به اثري هنري مي‌كند.
رضا كيانيان نويسنده هم هست. به جز كتاب جسارت‌آميزش كه حاصل مصاحبه‌هايي با فردين و ناصر ملك‌مطيعي است و باعث شد نگاه ما به اين دو پديده ي سينماي ايران تغيير كند و به گمان من يكي از ارزشمندترين و ماندگارترين كتاب‌هاي سينمايي دوران خويش است، و به جز چند كتاب واقعاً به دردبخور درباره ي بازيگري، اينك آخرين كتاب او پيش‌روي ماست. اين مردم نازنين.
همه ي آدم‌هاي مشهور دنياي نمايش و فيلم و سينما و تلويزيون، به ويژه بازيگران، هميشه در جامعه و بين مردم توجه را برمي‌انگيزند و هر كس به شكلي با ديدن آن ها واكنش نشان مي‌دهد. رضا كيانيان با همان ذهن هنرمندانه ي ريزبين و تيزبينش اين واكنش‌ها و برخوردها را در كتابي گرد آورده است.
كتاب اين مردم نازنين با نثري ساده و روان و شيرين و با نكاتي جذاب و غالباً به يادماندني، كتابي‌ست مثل يك حافظ و سعدي و خيام جيبي كه مي‌تواند هميشه همراهت باشد و هر وقت دلت خواست از هر صفحه‌اش شروع كني و بخواني. همه ي ارزش‌هاي كتاب اين مردم نازنين در حلاوتش نيست. آينه‌اي است بزرگ و مقعر كه وقتي در آن مي‌نگريم خلقيات و روحيات اجتماعي، سياسي و گاه تاريخي خود را در آن مي‌بينيم. در اين‌ آينه كه مي‌نگريم ابتدا مي‌خنديم، بيش تر كه نگاه مي‌كنيم گاه به پنهان‌ترين لايه‌هاي جامعه‌مان مي‌رسيم و پس خنده به فكر مي‌افتيم... گاه متأثر و متأسف هم مي‌شويم. و بيش تر كه نگاه كنيم و خيره شويم گاه حتي شك مي‌كنيم. گاه حيرت هم مي‌كنيم و گاه خشمگين مي‌شويم.
حيفم مي‌آيد تكه‌هايي از كتاب را نقل كنم و لذت و حيرت بكر خواندنش را ازتان دريغ كنم. اما فقط تكه‌اي را نقل مي‌كنم كه بتوانم با آن مطلب را ببندم: «در خيلي از پروازها، مهمان‌داران به من لطف مي‌كنند و به خصوص در پروازهاي خارجي از من دعوت مي‌كنند به كابين خلبان بروم... از خلبان پرسيدم: شما كه اكثراً زمين را از بالا نگاه مي‌كنيد، اين نگاه (آسماني) روي شما تأثير مي‌گذارد؟ گفت: خيلي... خيلي... مسائل و مشكلات زندگي برايم كوچك مي‌شوند. زياد درگيرشان نمي‌شوم، از روي آن ها مي‌گذرم. به همسرم هم مي‌گويم، ولي او مثل من نگاه نمي‌كند، درگيرشان مي‌شود.»
دو سال بعد در پروازي ديگر كيانيان باز به كابين خلبان دعوت مي‌شود و به او مي‌گويد كه خلبان قبلي برايش چه گفته. خلبان دوم مي‌گويد: «چه فرقي مي‌كند آدم بالا باشد يا پائين؟ ما داخل كابين همه‌اش به فكر كنترل هواپيما هستيم و سرگرم اين همه دگمه‌اي هستيم كه اينجاست. وقتي هم پايين روي زمين هستيم سرگرم آن همه گرفتاري‌هايي هستيم كه آن جاست. مهم اين است كه هر كجا هستي زندگي كني و سرگرم و گرفتار روزمرگي نشوي. با گوشه‌نشيني و چله‌نشيني به جايي نمي‌رسي. مي‌رسي اما به اوج نمي‌رسي. باز وقتي ميان مردم باشي همه چيز عوض مي‌شود. اگر مردي! ميان مردم باش و به اوج برس.»
رضا كيانيان نازنين از جنس خلبان دوم است.
اصغر يوسفي‌نژاد
- خوب است، خوب نيست.

شهرت را دوست دارم. اما هرگز گامي براي رسيدن به آن برنداشته‌ام. يعني اصلاً زمينه‌اي براي گام زدن وجود ندارد. به تعبير رضا كيانيان اين اتفاق جادويي بايد پيش بيايد. دل‌بخواهي نيست و با جان كندن به دست نمي‌آيد. اما اين حقيقت، كنجكاوي‌ام را در مورد جادوي شهرت از بين نبرده است. بارها اتفاق افتاده كه عمداً با آدم‌هاي مشهور همراه شده‌ام تا شايد رازشان را كشف كنم، اما تنها چيزي كه ديده‌ام، برخورد پرحسرت مردم با آن هاست و البته گاهي اين برخوردها را به خود گرفته‌ام. موقع تماشاي فيلم‌هايي چون توفيق اجباري و سوپراستار هم بيشتر دنبال پاسخ كنجكاوي‌هايم بوده‌ام. اما هر لحظه بيش تر فهميده‌ام كه شهرت، توفيق اختياري نيست. بنابراين آن چه مهم است چگونگي كنار آمدن با شهرت است، البته اگر پيش بيايد. كتاب رضا كيانيان براي همه ي كساني كه وسوسه ي شهرت دارند، مفيد است چون او نشان مي‌دهد، هم يك آدم مشهور است و هم خودش. اگر حس هم‌ذات‌پنداري خوبي هم داشته باشيم و بتوانيم گاهي خودمان را جاي او بگذاريم، مي‌توانيم كمي از لذت شهرت را هم مزمزه كنيم.
شهرت پديده ي روزگار ما نيست. با انسان زاده شده و از او فاصله نگرفته است. اما نحوه ي برخورد آدم‌ها با شهرت و طرز تلقي‌شان از آن، معيار خوبي براي سنجش مغايرت‌هاي هر عصر با اعصار ديگر است. بازيگران افرادي هستند كه در هر دوره محمل مناسبي براي پديده ي شهرت بوده‌اند. اين‌كه در دوراني آنان را مطرب و اهل بخيه بشناسند و در روزگاري ديگر سخنران مراسم شب‌هاي احياء باشند، تصوير بسيار روشني از تفاوت‌هاي روزگاران به دست مي‌دهد. شهرت به آدم‌ها رنگ و لعاب ديگري مي‌دهد. شايد ديگر كسي باور نكند كه آدم مشهور ساعت مچي ارزان‌قيمت هم مي‌بندد و در ذهن خود براي او قصرهايي از طلا بسازد. آدم مشهور براي مردم تبديل به مرجعي مطمئن مي‌شود كه قادر است مسائل آن ها را از وكالت‌هاي پيچيده گرفته تا درمان چاقي و لاغري رفع‌ و رجوع كند. اگر بگويد ماست سياه است همه بپذيرند و امضايش را هم حتي به جاي هديه تهراني قبول كنند. اغلب او را با نقشي كه بر پرده ي سينما يا صحنه ايفاء مي‌كند يگانه تصور كنند و به تشويق يا تنبيه‌اش بپردازند. آدم مشهور اگر آدم هم باشد با شهرت خود مي‌تواند زن بي‌پناهي را كه گرفتار توطئه ي خانوادگي شده از بيمارستان رواني امين‌آباد برهاند و زن مظلومي را از دست مرد نامردش خلاص كند. دانستن اين كه آدم مشهور كم تر در نوبت مي‌ايستد، در خريدهايش تخفيف كلان مي‌گيرد، به ندرت براي تخلف رانندگي جريمه مي‌شود و اين كه بايد هميشه دست به امضاء باشد و عكس يادگاري بگيرد، همگي خوب است. اما اين كه كيانيان خواسته با نقل اين خاطرات تلنگري هم به معضل‌هاي رفتاري ايراني جماعت بزند و از هر خاطره نتيجه ي اخلاقي بگيرد، خوب نيست. خوب نيست چون اين حرف‌ها به هر بهانه و از هر رسانه شنيده مي‌شود و تكرارشان با تأثيرشان رابطه ي عكس دارد. هر كس پا از خانه بيرون بگذارد، و حتي در همان خانه، اوضاع قمر در عقرب اجتماعي و فرهنگي را لمس مي‌كند، اما اين كه چند دختر با ديدن او در بلوار كشاورز جيغ بكشند، تجربه‌اش شگفت است كه فقط مي‌توان از زبان امثال كيانيان شنيد و در نصف عيش آن شريك شد. اين كه نويسنده غم دموكراسي، قانون‌شكني، ترافيك و بي‌اخلاقي‌ها را مي‌خورد، ما را با ابعاد ديگري از شخصيت ظريف، حساس و شكننده ي او آشنا مي‌كند، اما انتظار ما را از كتاب برآورده نمي‌كند.
- موجز است، موجز نيست.
طنز و ايجازي كه كيانيان در نقل خاطرات به كار بسته و همچنين بهره‌گيري از عنصر غافل‌گيري، روايت را شيرين و جذاب كرده است. رضا كيانيان با نقل خاطره ي مايكل كين از برخوردش با يك خانواده ي ايراني، به نوعي سليقه ي خود را در مقوله ي خاطره‌نويسي نشان داده است. خاطره ي مايكل كين هر سه عنصر ايجاز، طنز و غافل‌گيري را يك‌جا دارد. اغلب خاطرات كيانيان هم اين سه عنصر را يك‌جا به خدمت گرفته‌اند، اما تعدادي از خاطرات با از دست دادن يك يا هر سه عنصر، ريتم كتاب را برهم زده‌اند و ملال‌آور شده‌اند. البته كيانيان تنها مسئول اين وضعيت نيست، هرچه باشد اين خاطرات را او به اتفاق مردم نازنين خلق كرده است. ناگفته نماند كه او هم از پس اين سال‌ها كم تر از ذوق‌زده شدن مردم نازنين ذوق‌زده مي‌شود و كم تر از جيغ دختران غافل‌گير مي‌شود.
يكي از مواردي ايجاز خاطره‌ها را برهم مي‌زند، تلاش براي نتيجه‌گيري‌هاي اخلاقي نه‌چندان مرتبط با موضوع است: «رسيديم به يك مركز خريد شيك شهرستاني [در سنندج] كه از روي تهران كپي شده بود. همان‌هايي كه تهراني‌ها از روي دبي كپي مي‌كنند و اهالي دبي از روي مراكز خريد آمريكا. غافل از بازارهاي خودمان كه اروپايي‌ها از آن كپي كردند و آمريكايي‌ها از روي دست اروپايي‌ها». احتمالاً نويسنده كلي هم از ترسيم اين دور تسلسل باطل راضي است، اما ربطش به داستان كجاست؟ در همان اولين خاطره (شب - خارجي - اطراف تئاتر شهر)، توضيح‌هايي مثل «هر چند كه چندين بار مثلاً شيشه را بالا نكشيده، رفته‌ام.» ايجاز را مختل مي‌كند. در خاطره ي ديگري (شب - خارجي - بندر انزلي) كيانيان مدعي است كه فكر عكاس را خوانده كه احتمالاً از گرفتن عكس مشتري‌ها با او كلي سود خواهد كرد، هرچند ظاهراً مجال اين كار را پيدا نمي‌كند. نقل اين ذهنيت با توجه به اين كه او در خاطره ي جذابي از پشت صحنه ي ماهي‌ها عشق مي‌شوند، از فعاليت عيني يك عكاس ديگر براي كسب سود با عكس‌هاي او و رؤيا نونهالي پرده برمي‌دارد، جذابيتي پيدا نمي‌كند. با اين كه كيانيان چندين و چند خاطره با تم تكرارشونده ي ترافيك را در كتاب آورده، اما در خاطره‌گونه‌اي (روز - شب - خارجي - خيابان‌هاي تهران) به جاي خاطره ي جديد، جمع‌بندي‌اي از خاطرات مختلف ارائه كرده است. در خاطره ي نسبتاً طولاني مربوط به تيمارستان امين‌آباد، همان‌قدر كه خاطره ي مربوط به زن درگير توطئه ي خانوادگي مناسب حال‌وهواي كتاب است، خاطره ي مربوط به دخترك بيست ساله ي هتك حرمت شده، كه كيانيان نقشي جز متأثر شدن در آن ندارد، نامربوط به نظر مي‌رسد. همچنين تعدادي از خاطره‌هاي كتاب، ارتباطي به مردم نازنين پيدا نمي‌كنند و خاطره‌هاي جذاب پشت صحنه ي فيلم‌ها محسوب مي‌شوند. خاطره‌هاي (روز - داخلي - دفتر منوچهر شاهسواري) مربوط به فيلم مرد باران، (روز - داخلي - بيمارستان) درباره ي فيلم مادرم گيسو و (روز - داخلي - خانه‌اي مجلل) در مورد فيلم خانه‌اي روي آب ماجراهاي شيرين پشت صحنه را روايت مي‌كنند. قصه ي قشنگ «جيكي‌جيكي ننه خانم» هم از چارچوب اين كتاب خارج است يا خاطره ي (روز - داخلي - هتل هماي بندرعباس) كه كيانيان تابلوي آرايشگاه زنانه را مي‌بيند، براي هر كسي و در همه‌جا اتفاق مي‌افتد.
جنس خاطره‌هاي كتاب به گونه‌اي است كه طنز تاحدودي در ذات آن ها وجود دارد. اما بيان و نحوه ي روايت كيانيان آن ها را طنزآميزتر كرده است. در يكي از اين خاطره‌ها وقتي خانم جواني مي‌شنود كه قيافه ي كودكش شبيه كودكي‌هاي رضا كيانيان است، جيغ خفيفي مي‌كشد و ماچ آب‌داري از لپ كودك مي‌كند. در خاطره‌اي ديگر لات بامرامي كه مدعي صيغه‌كردن تعدادي بازيگر و خواننده ي پيش از انقلاب و نجات آن ها از اعدام است در راهروهاي دادسرا به كيانيان پيشنهاد كمك مي‌كند! با اين اوصاف كتاب نيازمند بازنگري و ويرايش مجدد است.
اسم كتاب، كه تعدادي از خاطره‌هاي آن به عنوان بهاريه و با همين تيتر در ماهنامه ي «فيلم» چاپ شد، براي آن چند خاطره و تعدادي ديگر از خاطره‌هاي كتاب با مسماست. اما در برخي ديگر از خاطره‌ها به نظر مي‌رسد كه مردم بيش از حد نازنين شده‌اند. در چنين حالتي اين اسم كنايه‌آميز جلوه مي‌كند و فقط با گذاشتن چند فقره علامت تعجب و سؤال جا خواهد افتاد.
و اما قصه‌اي از مردم با رضا كيانيان، به عنوان حُسن ختام: «سال آخر دانشجويي به توصيه ي استادم دكتر احمد ضابطي جهرمي، تازه فعاليت مطبوعاتي را شروع كرده بودم و گاه‌گداري به دفتر ماهنامه‌اي در بلوار كشاورز سر مي‌زدم. روزي كه براي ديدن سردبيري به دفترش وارد شدم رضا كيانيان هم آن جا بود. سردبير كه سرماخورده بود از دست دادن امتناع كرد. آقا رضا هم به تبع او گفت: پس من هم سرما خورده‌ام»!
منبع: ماهنامه ي سينمايي فيلم، شماره ي 402.